در صحنهی عمومی زندگی، وقایع خوب و بد همه رخ میدهند. ولی بیشتر ما، تنها وقت صرف تعریف ناکامیها میکنیم تا لذات. به ندرت پیش میآید که به تفصیل ماجرایی خوشاند را تعریف کنیم. از موانع بهتر میشود با شوخ طبعی یا تأثر سخن گفت. آیا طبق آن ضرب المثل معروف که میگوید «خوشی که تعریف کردن ندارد.» عمل نمیکنیم؟
... منِ ما تا زمانی که خود را با یک بدبختی همسان می کند، دارای تاریخچه و شخصیت هست. این بدبختی موجب شده که او هدف داشته باشد، هدف خلاص شدن از آن. این امر مرا به یاد سخنان ایون دِشان(Yvon Deschamps) می اندازد که جوانی خودش را با بحران جوانان امروزی که به صورت اعتیاد و فرار از خانه و جدایی شان از جامعه و خودکشی تعریف میشود، مقایسه می کند و میگوید:«ما هیچ چیز نداشتیم و همه چیز در برنامه داشتیم؛ این جوانان همه چیز دارند و هیچ چیز در برنامه ندارند.» وقتی به آسایش مادی که پدران ما آرزویش را داشتند دست یافتیم، دیگر هدفی نداریم و راهمان را گم میکنیم و به دنبال غم و غصه میگردیم تا به زندگیمان معنی دهیم.