دارا (
داریوش سوم) در
نبرد ایسوس از اسکندر شکست می خورد، و پس از آن هنگامی که در تدارک ارتش برای حمله به اسکندر بود، شاهِ ایران با خیانتِ نزدیکان کشته میشود و این چنین دورانِ تاریکِ تسلط یونانیان بر ایران آغاز می گردد. نظامی گنجوی در اسکندرنامه داستانِ
نشستنِ اسکندر بر جای دارا را به نظم آورده است، که بخشی از آن در توصیف وضع جامعهی ایران در دوران اشغال است:
زِ خلق آن چنان برد پیوند را
که سگ وا نیابد خداوند را
به نیکان درآویخته بدسگال
کسی را امانت نه بر خون و مال
تظلم کنان رفته زین مرز و بوم
مروت به یونان و مردی به روم
...
چو بد گوهران را قوی کرد دست
جهان بین که چون، گوهرش را شکست
سریرِ بزرگان به خردان سپرد
ببین تا سرانجام چون گشت خرد
نه بس داوری باشد آن سست رای
که سختی رساند به خلقِ خدای
گرانمایگان را درآرد شکست
فرومایگان را کند چیره دست
نه خسرو شد آن کس که خس پرورست
خسی دیگر و خسروی دیگرست
نمانده درین ملک بخشایشی
نه در شهر و در شهری آسایشی
خراشیده از کینهها سینهها
شده عصمت از قفل گنجینهها
خرابی درآمد به هر پیشهای
بتر زین کجا باشد اندیشهای
که پیشهور از پیشه بگریختست
به کارِ دگر کس درآویختست
بیابانیان پهلوانی کنند
ملکزادگان دشتبانی کنند
کشاورز شغلِ سپه ساز کرد
سپاهی کشاورزی آغاز کرد
جهان را نماند عمارت بسی
چو از شغل خود بگذرد هر کسی